با طبیعت آشتی کنیم

با طبیعت آشتی کنیم

بیایید در نظافت و نگهداری احساس مسئولیت کنیم و به درختان و گیاهان احترام بگذاریم. زمین خانه ی ماست.
با طبیعت آشتی کنیم

با طبیعت آشتی کنیم

بیایید در نظافت و نگهداری احساس مسئولیت کنیم و به درختان و گیاهان احترام بگذاریم. زمین خانه ی ماست.

پارک ملی

عین خیلی از برنامه هامون که تازه مکان دقیقش سه شنبه ،چهار شنبه مشخص میشه این بارم اینجوری شد و امیر ساعت یک ،دو بعدظهر چهارشنبه ۳۱ خرداد زنگ زد و گفت بریم پارک ملی لار منم یه دو ساعتی مرخصی گرفتم و زودتر رفتم خونه،ساعت ۵ بعدظهر امیر اومد دم خونه و فدوی رو هم سر راه سوار کردیم و راه افتادیم،بماند که عین خیلی وقتا که اگه امیر راننده باشه یه چند دوری باید تهران رو بچرخیم تا تو راه اصلی بیفتیم چون وقتی سرگرم حرف زدن باشیم امیر حواسش پرت میشه و ...

  به جاجرود که رسیدیم از چوب بریایه اونجابرای شب هیزم تهیه کردیم بلاخره شب تو طبیعت آتیش میچسبه. از جاجرود به سمت سد رفتیم و بعد ادامه دادیم و بعد از چند روستا و مسیری خاکی رسیدیم به پارک ملی لار ،چادری که قرار بود بریم و از عشایر نیمه کوچنده بودند و امیر می شناختشون تو دشت سیا پلا و نزدیک چشمه قزل خانی بود،رفتیم تو چادر وای که چقدر اون شب سرد بود من و محمد چند تا پتو دور مون پیچیده بودیم باز سردمون بود ولی امیر با تی شرت نشسته بود تازه هندو نه ام  میخورد گرچه ما هم نتونستیم قید هندونه رو بزنیم.

پنج شنبه صبح حول و حوش ۸ بیدار شدیم و با یکی از چادر نشینا رفتیم سمت امامنک و سد ،تا یه مسیری با ماشین رفتیم و بقیه رم پیاده،کلی آویشن و پونه چیدیم ،نمای قله دماوند از اونجا خیلی قشنگ بود و کلی ام عکس انداختیم..موقعه برگشتن به سمت چادر لاستیک ماشین پنچر شد ،پنچری رو گرفتیم و ساعت ۵ بعدظهر رسیدیم چادر و تازه ناهار خوردیم .

شب برعکس همیشه امیر زود خوابید و محمد هم یه ساعت بعدش خوابید من و محمود که از چادر نشینا بود آتیشی الم کردیم و تا ۴ صبح بیدار بودیم و محمود کلی دردو دل داشت و ... چقدر سکوت شب زیبا بود و ستاره ها هم با خود نمایی آرامش عجیبی به همون می دادند.

جمعه ساعت ۹ صبح بیدار شدیم و بعد صبحونه با ماشین تا نزدیکیای چشمه دوبرار رفتیم ،البته قبل چشمه دوبرار چشمه قرقره رو هم دیدیم و بعد که ماشین و یه جا گذاشتیم و تا چشمه دوبرار پیاده روی کردیم .

به قاسم خان (که مهمونش بودیم) قول داده بودیم ساعت یک چادر باشیم چون گوسفندی قربونی کرده بودند و قرار بود ناهار گوشت تازه بخوریم. ساعت یک چادر بودیم و جاتون خالی عجب ناهاری بود ناهار عشایری،بعد ناهار کمی استراحت کردیم و بارونی نم نم شروع به باریدن کرد و قله دماوند کاملا تو مه رفته بود و ساعت ۵ عصر حرکت کردیم به سمت خونه و ساعت ۸ تهران بودیم .

خیلی خوش گذشت و جای همه دوستان خالی بود.

  دشت سیا پلا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد