با طبیعت آشتی کنیم

با طبیعت آشتی کنیم

بیایید در نظافت و نگهداری احساس مسئولیت کنیم و به درختان و گیاهان احترام بگذاریم. زمین خانه ی ماست.
با طبیعت آشتی کنیم

با طبیعت آشتی کنیم

بیایید در نظافت و نگهداری احساس مسئولیت کنیم و به درختان و گیاهان احترام بگذاریم. زمین خانه ی ماست.

یا علی علیه السلام

وای به من، من و ثنای علی
عفـو کند مـرا خدای علی
جهان چه قابل که فدایش شود
فاطمه گـردیـده فدای علی
آینۀ روی خدا چهر اوست
دین تمام انبیا مهر اوست
****
کیست علی؟ معلم جبرئیل
کیست علی؟ پیر هزاران خلیل
کیست علی؟ امیر، خیرالامیر
کیست علی؟ وکیل نعم الوکیل
کیست عـلی؟ تمـام آیین من
عقل من و عشق من و دین من
****
پاک سرشتم که سرشتم علی است
مرغ بهشتم که بهشتم علی است
«میثم» بی دست و زبانم، ولی
هر چه که در نخل نوشتم علی است
گو که در آرند ز تن پوستم
تـا ابـدالـدهر علی دوستم
****

صیام تا قیام 2 - غلامرضا سازگار

جملات سنگین آموزنده و بسیار عمیق

دوست دارم که دمادم نفسی تازه کنم

کنج ایوان بنشینم نفسی تازه کنم

زیر آن بارش باران که دلم میخواهد

راستش از تو چه پنهان که دلم میخواهد،

تا نفس هست دمادم به علی فکر کنم

فارغ از عالم و آدم به علی فکر کنم

تا غمی را که به دل هست ز خاطر ببرم

فقط از وصف علی لذت وافر ببرم

قصه هیبت این مرد شنیدن دارد

چشم وا کن که به تصویر کشیدن دارد


شب همان شب که سفر مبدأ دوران می شد
خط به خط باور تقویم مسلمان میشد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب

صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها

باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند

جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر

بی زره آمده در معرکه یک بار دگر

تا خود صبح خطر دور سرش می رقصید

تیغ عریان شده بالای سرش می رقصید

مرد آن است که تا لحظه ی آخر مانده

در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده

گرچه باران به سبو بود و نفهمید کسی

و محمد (ص) خود او بود و نفهمید کسی

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها

بازهم چاره علی بود نه آن دیگرها

دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند

جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد

آیه ترس برای چه کسی نازل شد

بگذارید بگویم خطر عشق مکن

جگر شیر نداری سفر عشق مکن

عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت

تاری از رشته ایمان تو محکمتر دوخت

از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر

از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر

یازده قرن به دل سوخته ام می دانی

مهر وحدت به لبم دوخته ام می دانی

باز هم یک نفر از درد به من می گوید

من زبان بسته ام و خواجه سخن می گوید:

"من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم"

طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست

شقشقیه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

ادامه نوشته

حقیقت

حقیقت چیه؟
ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادر بزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند.
قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.

عشق بی حاصل

حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند ۲ چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی
هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت

خانم جوان در دل گفت : از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادر بزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم

مادربزرگ به خود گفت : از اینکه آن جوانک نوه

ادامه نوشته

ابله

تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی ماند

خنده دار ترین معامله

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت. گفت: قیمت جهنم چقدره؟

کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم.کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست

ادامه نوشته